اعترافاتم بی فایده است.

رو به روی کلیسا ایستاده ام.میخواهم برایت اعتراف کنم....اعتراف کنم شب هایی را که من در خیال از هم آغوشی تو به خواب میرفتم  و تو کسی دیگر را سخت در آغوش میفشردی.من دستانی را ستایش میکردم که هیچ گاه سهم من نشد...چشمانی را میپرسیدم که هیچ گاه مرا ندید...وجود قلبی را در روح و جانم حس میکردم که مال دیگری بود.....آری خاطرم هست... سهم من از تو همیشه کمتر از دیگران بود.

نظرات 5 + ارسال نظر
حسین شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:33 ب.ظ http://ho3yn.ir

باور کنید ما هم شما را دوست داریم ، بیشتر از خودمان حتا

;))

میم دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ http://chaharshanbegi.blog.com

بیش از حد عادی آشنا و خوبه
بیش از حد

ممنون....:x

سجّاد چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:36 ب.ظ http://fluidphase.ir

حلقه‌ت تنگ نشه یه وقتی
بنویس دختر دیگه !

گیر کردم استاد .......بین تمام نوشته هایی که از جنس خودمه و برام میشه راز و نوشته هایی که از جنس خودم نیست و ملزم به گفتنشون نیستم !

سجّاد سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ب.ظ http://fluidphase.ir

خسته نباشی !

رضای عزیزم چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ب.ظ http://akharinnameh.persianblog.ir

سلام سمیرا جون اگه دوست داشتی بهم یه سری بزن تبادل لینک کنیم خیلی قشنگ مینویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد