خانه عناوین مطالب تماس با من

حلقه

حلقه

درباره من

من پشت دیواری پناه گرفتم که پنجره نداشت , روز ِ تازه ام گم شد ادامه...

پیوندها

  • توهمات نوستالژیک من
  • مجرم
  • مـــحـــو
  • فاز سیّال
  • برگ های باران خورده
  • چرک نویس هایی که در سرم مدام شده
  • درد نوشته های یه روشن فکر نما
  • هوومـ

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • این نمیتونه زنـــ دگــــ ـی باشه
  • محکوم
  • قسم
  • سومیـــن ســالــگــرد غـــ ـروبِ عــشــق
  • تهوع دارد روزهایم. . . .
  • بـــــــ ــــــا نــــــ ـــــــو . . .
  • چشمانت حجاب من است
  • بی پرده دخترِ باکره _ نازا پسر کننده
  • اعترافاتم بی فایده است.
  • هنوز به یادتم
  • مست از تو
  • مینویسم. . .
  • معاشقه ی نخستین

بایگانی

  • آذر 1391 1
  • اسفند 1390 4
  • دی 1390 2
  • آذر 1390 1
  • مهر 1390 5

آمار : 9117 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • این نمیتونه زنـــ دگــــ ـی باشه پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1391 21:39
    من به شخصه با این مسئله موافق نیستم که "هیشه زندگی اونی نیست که ما میخوایم!" پس زندگی دقیقا چیه؟ هر انسانی تلاش میکنه برای این که زندگیش اونجوری بشه که میخواد.حالا مشکل از این جا شروع میشه که فرد به مشکلات پیرامونش عادت کنه و سعی کنه باهاشون کنار بیاد.اینجوری میشه که این مشکلات ضمیمه ی زندگیش میشن و فکر...
  • محکوم شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 22:45
    ای امروز...... ما دیروز هایمان را در تو کـِـشت کردیم.تو ثمر ندادی یا ما باغبان نبودیم؟
  • قسم شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1390 13:02
    قسم به تمام خرس ها و خاطره ها : )
  • سومیـــن ســالــگــرد غـــ ـروبِ عــشــق جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 18:28
    و چه پر پر شدنهایی را دیدم و هیچ نشنیدم.... در این خلقت وا ماندم و تنها نگریستم دردی را که همراهش بود هاج و واج نظاره کردم قامتش عمود قدش سروی را مانند هاج و و اج نگاهش کردم لبخندی بر لب نداشت خیره در چشمانش بامن حرف میزدند آن مردمک های سیاه هیـــــــــــــس.... نمیشنوم صدایشان را دقیق تر شدم چشمانش چه میگفت... پلک زد...
  • تهوع دارد روزهایم. . . . پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 22:59
    هر روز من دختریست که دفن میشود بی پیکر هر روز من روح زنیست که میسوزد در آتش حقارت روز هایم دقایق تکراریِ دیروز اند رویا اند همه ی فردا ها .... حسرت اند.... اندوه اند..... انتظـــــارنـــــــد... هروز من. هر روز من فریاد های خسته ی هنجره اند و سه لا چنگ هایی که روی هیچ سیمی صدا ندارند..... مثل من.... مثل هر روز من. هر...
  • بـــــــ ــــــا نــــــ ـــــــو . . . پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 22:11
    بانوی شبهایش باش قدم بگذار در تنهایی اش تا ببینی هیچ جز خودت نمیابی بانویش باش آن هنگام که مینویسد از تو برای خود تا باور نکند دوریت را شبی در خلوتش پا بگذار تا برایت بخواند تمام نا نوشته هایش را از بَر نخ به نخ مینویسد سطر به سطر دود میکند خاطراتش را وتنهایی اش را بانوی لحظه های خط نخورده کنارش باش آن هنگام که از...
  • چشمانت حجاب من است پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 15:11
    زنهای مُحَجَبه ی آلوده به چادر در تنگناهای عصر حجر , زمان حال چه فرقی میکند من باشم یا کوکبِ همسایه برای تو که چشمانت را پرده ی بی حجابِ تنِ من کرده ایی. چه فرقی میکند تو باشی یا اکبرِ همسایه !
  • بی پرده دخترِ باکره _ نازا پسر کننده چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 22:12
    دخترِ هرزه پسر را متجاوز کرد یا پسر متجاوز دختر را هرزه؟!!!!! مسئله یه چیزیه تو همین مایه ها !
  • اعترافاتم بی فایده است. جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 22:05
    رو به روی کلیسا ایستاده ام.میخواهم برایت اعتراف کنم....اعتراف کنم شب هایی را که من در خیال از هم آغوشی تو به خواب میرفتم و تو کسی دیگر را سخت در آغوش میفشردی.من دستانی را ستایش میکردم که هیچ گاه سهم من نشد...چشمانی را میپرسیدم که هیچ گاه مرا ندید...وجود قلبی را در روح و جانم حس میکردم که مال دیگری بود.....آری خاطرم...
  • هنوز به یادتم جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 13:24
    این دل نوشته ها را دوستاشان دارم همه ی این کلمات و واژه ها را....که نه ! که تمام مقصود دلم را.... اهل روزگار بدانند که من او را دوست میدارم ...هنوز عطرِ نگاه ِ او با من است هنوز آن دستمالی که اتو کشیده کنجِ رُف است برای من یعنی تمنای او حتی آن مهری که به کین آمیخته است هنوز آن گوشه ی نایابِ دلم.... هنوز نامش عزیزترینِ...
  • مست از تو پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 13:18
    نه دود کردن نخ های متداوم تسکینم کرد نه مست صهبای تو شدن...نه برنگرد برو....لطفا پشت سرت راهم نگاه نکن میخواهم راحت گریه کنم.
  • مینویسم. . . سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 14:15
    مینویسم پاک میکنم مینویسم خط خطی میکنم....مینویسم مینویسم پاره میکنم....بازمینویسم...انقدر مینویسم انقدر با کلمات بازی میکنم تا حسم را در جملات جا دهم....و آخر تو انها را نخواند مچاله میکنی و شیشه ی خاک گرفته ی اتاقت را پاک میکنی تا ببینی ان ماه بانویت کی ازگرد راه میرسد...
  • معاشقه ی نخستین دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 00:34
    این معاشقه ی نخستین همیشه تا مدتی انسان را سردرگم نگاه می دارد ..... من ..... من حالَ م اصلا خوب نیست